مسمار

هنوز از زخم مسمار خون جاری است...

مسمار

هنوز از زخم مسمار خون جاری است...

مسمار
آخرین مطالب
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

آخرین مطالب

۳ مطلب در اسفند ۱۳۸۸ ثبت شده است

گفت: ما اکثریت هستیم.

گفتم: چرا؟

گفت: همین گروه مجازی دانشکده را ببین. ما ۱۵۰ نفریم و شما ۵ نفر.

گفتم: چه ربطی دارد؟! مگر ندیدی ۹دی و ۲۲بهمن را؟

گفت: آنجا هم ما اکثریت بودیم، منتها از ترس چوب و چماق شما بیرون نیامدیم.

گفتم: حالا فکر می‌کنی این اقلیت ما چند نفر بود؟

گفت: پرس‌تی‌وی گفته بین ۱۶۰ تا ۱۷۰ هزار نفر!

گفتم: التماس دعا...

و با خودم گفتم حرف دایی جان راوقتی این همه خر هست، آدم چرا پیاده برود؟


پ.ن: اولاً این که بنده قصد جسارت به هیچ‌کس ندارم این فقط مثلی بود که عرض کردم و منظور صرفاً آن است که کسانی که خود را به خریت بزنند، مَرکَبِ دیگران خواهند بود.پ.ن۲: این خاطره با اندکی دخل و تصرف متعلق به هادی بود نه من!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۸۸ ، ۰۰:۵۶
محمد علی
چند روز پیش فیلمی را می‌دیدم از وحشی‌گری‌های روز عاشورای امسال و هتّاکی‌های قلیل افراد متوهّم. در بخشی از فیلم یک بسیجی را به شدّت ضرب و شتم می‌کنند به طوری‌که صورت او غرق در خون می‌شود. امّا درد بزرگ‌تر آن است که این جماعت به این هم قانع نمی‌شوند و لباس از تن این بخت‌برگشته می‌کَنند و او را کشف عورت می‌کنند و کف خیابان می‌کشند. پس از دیدن این فیلم کاردم می‌زدند خونم در نمی‌آمد. با خودم می‌گفتم اگر من جای این دوستان بسیجی بودم(من هرگز امثال خودم که کثیر القول هستند و قلیل العمل بسیجی نمی‌دانم گرچه بسیجی بودن افتخاری است) و این فیلم را می‌دیدم و این‌طور تعرض به رفیقم را، چه می‌کردم با صغیر و کبیر این جماعت؟!

پ.ن۱: برخی گفتند این بنده‌ی خدا مأمور نیروی انتظامی بوده، من که لباس فرم به تنش ندیدم. گرچه از هر مسلکی بود این کار را حیوان به حیوان ندارد روا.

پ.ن۲: من در روز عاشورا برای اوّلین بار از نزدیک شاهد درگیری‌ها بودم. این‌قدر عصبانی بودم که یادم رفت انتقاداتی که از مأمورین امنیتی بر سر برخورد با مخالفین داشتم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۸۸ ، ۲۱:۴۵
محمد علی
 امتحانی داشتیم برای رسیدن به کارشناسی ارشد. ظاهرا آزمون سختی بود و دو سه ماهی از زندگی‌مان را صرف آن کردیم به امید موفقیت در این آزمون. با خودم قرار گذاشته بودم پس از آزمون پستی بگذارم لکن اسیر بازی‌های زندگی شدم تا شد امروز. اصلاً تمام زندگی بازی است. امتحان اصلی چیزی دیگر است. چند ماه خود را آماده کردیم برای آزمونی چند دقیقه‌ای ولی انگار نه انگار امتحان اصلی فرصت برای آمادگی ندارد! حتّی نمی‌دانیم چقدر وقت داریم. هر چه به آزمون نزدیکتر می‌شدیم خدا و پیغمبر را بیشتر به یاد می‌آوردیم! خاک بر سر ما که لحظه لحظه عمرمان امتحان سختی است و ما سرگرم بازی...
پ.ن: هر کس در این چند وقت ما را می‌دید می‌گفت ان شاءالله قبول شی. ولی برای من اصلاً مهم نبود. در این بازی‌ها یاد گرفته‌ام که هدفم برد باشد و برای ان بجنگم لکن نتیجه را به پروردگار عالم واگذارم. بی‌تردید هر آنچه خیر است همان خیر است.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۸۸ ، ۱۹:۵۰
محمد علی