مسمار

هنوز از زخم مسمار خون جاری است...

مسمار

هنوز از زخم مسمار خون جاری است...

مسمار
آخرین مطالب
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

سه شنبه, ۱۸ تیر ۱۳۸۷، ۱۱:۱۳ ق.ظ

۰

دانستن و توانستن

سه شنبه, ۱۸ تیر ۱۳۸۷، ۱۱:۱۳ ق.ظ

... بالاخره می​رسیم. غرغر کنان یک سیب از توی ماشین برمی​دارم و به طرف ورودی می​روم...

آخه الآن وقت قبرستون رفتنه؟ ساعت 12 ظهر تابستون، اونم تابستون قم؟ به خودم می​گم عیب نداره اینا الآن محتاجند به تو. یاد اون موقعی بیفت که خودت حال و روز اینا رو داری. کمی آروم می​شم و به راه ادامه می​دم. ولی بازم تحمل گرما برام غیر ممکنه. به قول مادر و پدر، خوبه دختر نیستم والا چه طور می​خواستم چادر سر کنم؟! همین​طور که سیبم رو به نیش میکشم بی​توجه به قبور پایم رو با غرور روی قبرها می​گذارم و می​روم. یک باره احساس می​کنم صدای ناله و فریاد از قبرها بلند میشود :

«لا تمش فی الارض مرحا! تو نمی​دانی اینجا چه خبر است والا اینقدر آسوده در این دیار فانی نمی​چریدی! حیف که دست ما کوتاه است...»


آنان که می​دانند نمی​توانند و آنان که می​توانند نمی​دانند.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۷/۰۴/۱۸
محمد علی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی