درد گنگ
سه شنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۸۷، ۱۰:۵۸ ق.ظ
نمی دانم چه می خواهم بگویم زبانم در دهان باز بسته است
در تنگ قفس باز است و افسوس که بال مرغ آوازم شکسته است
نمی دانم چه می خواهم بگویم غمی در استخوانم می گدازد
خیال ناشناسی آشنا رنگ گهی می سوزدم گه می نوازد
پریشان سایه ای آشفته آهنگ ز مغزم می تراود گیج و گمراه
چو روح خوابگردی مات و مدهوش که بی سامان به ره افتد شبانگاه
درون سینه ام دردیست خونبار که همچون گریه می گیرد گلویم
غمی آشفته، دردی گریه آ لود نمی دانم چه می خواهم بگویم
نمی دانم...
نمی دا...
نمی...
ن...
...
در تنگ قفس باز است و افسوس که بال مرغ آوازم شکسته است
نمی دانم چه می خواهم بگویم غمی در استخوانم می گدازد
خیال ناشناسی آشنا رنگ گهی می سوزدم گه می نوازد
پریشان سایه ای آشفته آهنگ ز مغزم می تراود گیج و گمراه
چو روح خوابگردی مات و مدهوش که بی سامان به ره افتد شبانگاه
درون سینه ام دردیست خونبار که همچون گریه می گیرد گلویم
غمی آشفته، دردی گریه آ لود نمی دانم چه می خواهم بگویم
نمی دانم...
نمی دا...
نمی...
ن...
...
۸۷/۰۳/۲۸