برای حمایت از قیام دات آی آر، که حاوی سیاهه ای از پایگاهها و وبلاگهای فعال در مورد غزه است، این کد را در وبلاگتان قرار دهید:
برای حمایت از قیام دات آی آر، که حاوی سیاهه ای از پایگاهها و وبلاگهای فعال در مورد غزه است، این کد را در وبلاگتان قرار دهید:
عصر 11 محرّم، شب شهادت زین العابدین(ع) بود و میخواست بره مراسم. بهش گفتم من ماشین دارم. تا یه جایی میرسونمت. توی دانشکده بودیم و داشتیم با هم حرف میزدیم که یکهو ساکت شد. صورتش برافروخته شد و سرش رو انداخت پایین. معمولاً وقتی صحنهای تو دانشگاه میدید به روی خودش نمیآورد. برگشتم ببینم چی شده... صحنه را دیدم! تو زمین ورزش روبروی دانشکدهی مکانیک یه گروهی از دانشجوها داشتند فوتبال بازی میکردند. تیم آقا مهندسها با تیم خانم مهندسها! تا دم ماشین دیگه چیزی نگفت. سوار که شدیم تا راه افتادم صداش بلند شد به خوندن:
هر کی گرفتاری داره ذکر ابالفضل میگیره
نداره هیچ راه چاره ذکر ابالفضل میگیره
چشمهاش نمناک شده بود. گفت: صلّ الله علیک یا بقیة الله! پس کی وقتش میشه؟
تا حالا این مَرد رو این طور ندیده بودم. اصلاً فکر نمیکردم تو عمرش چشمش تر شده باشه.
شروع کرد به خوندن دعای عهد. گفت هر وقت دلم میگیره و از همه میبُرم فقط این آرومم میکنه.
حالم گرفته بود. میخواستم به زمین و زمان فحش و بد و بیراه بگم.
اف بر من....