عشق ها و نفرت ها
استادی داشتیم که می گفت: " اگر نفرت های آدمی را از او بگیرند عشقی در وجود او باقی نمی ماند." به عبارت دیگر هر کس بخواهد در وجودش نفرتی نسبت به هیچ چیز باقی نماند باید سینه ی خود از عشق ها خالی کند.
من از گفتن این مطلب دو منظور داشتم :
اول اینکه دیده شده گروهی از افراد تبلیغ می کنند که سینه ی آدمی جایگاه نفرت نیست و آدمی باید سینه ی خود را از نفرت ها بشوید ! خوب واضح است که اینچنین تفکری انسان را تبدیل به سیب زمینی می کند. اگر موجودی عاشق چیزی نباشد که انسان نیست (همان سیب زمینی پیشین !) اگر عاشق باشد یقیناً معشوقش اضدادی دارد در عالم و لازمه ی عشق به او نفرت است از اضداد آن و این قاعده استثنا ندارد و بزرگترین (تنها) معشوق عالم خداوند است که برای عشق به او هر آن چه در برابر اوست منفور است. پس در وجود هر آدمی چیزهایی محبوب و چیزهایی منفور است و این امری است اجتناب ناپذیر.
حال به نکته ی دوم می رسیم و آن اینست که در عشق و نفرت های خود بیشتر بنگریم. اگر از چیزی نفرت داریم ببینیم این نفرت حاصل عشق به چیست ؟ و در مقابل ببینیم عشق های ما، ما را به نفرت از چه چیزهایی سوق می دهد ؟ نکند که نفرت های ما ناشی از عشق های واهی باشد و عشق های واهی، ما را به نفرت از چیزهایی بکشاند که باید مطلوب ما باشند در زندگی. باید دانست که همیشه هستند کسانی که میخواهند عشق به خود و یا لااقل به چیزهایی که عشق دیگران به آنها موجب رسیدن به مطامعشان می شود و نفرت از دشمنان خود و هر آنچه موجب عدم دست یابی به مطامعشان می شود را در دل ها به زور بکارند. و دلی که خانه ی خدا باشد جز حبّ و بغض برای خدا درونش رخنه نمی کند.
استاد دیگری داشتیم که می گفت: "توپ دلت را به هرکسی پاس نده !"