سقیفه قسمت دوم – چگونگی برپایی سقیفه: الف) بیماری و وفات پیامبر
پس از آن، حال پیامبر (ص)، در اثر آن بیماری، سنگین شد. به لشکر اسامه، که در بیرون مدینه بود، خبر دادند که پیامبر (ص) در حال احتضار است. آنها که میخواستند در امر خلافت دخالت کنند به مدینه بازگشتند و صبح روز دوشنبه دور پیامبر جمع شدند. پیامبر (ص) فرمود: «آتونی بدواة و قرطاس أکتب لکم کتاباً لن تضلّوا بعده ابداً.» یعنی: قلم و کاغذ بیاورید تا (وصیت)نامهای برای شما بنویسم تا بعد از من هرگز گمراه نشوید. عُمَر گفت:«انَّ النّبی غَلَبَهُ الوَجَعُ و عندکم کتابُ اللهِ؛ حسبنا کتاب الله.» یعنی بیماری بر پیامبر غلبه کرده است -کنایه از این که نمیداند که چه میگوید- و نزد شما کتاب خداست و کتاب خدا ما را بس است. دستهای گفتند: دستور پیامبر را انجام دهید. آن دستهای که میخواستند دستور پیامبر (ص) را انجام دهند غالب شدند.
در روایت دیگر، در طبقات ابن سعد، آمده است که، در آن حال، یک نفر از حاضران گفت:«انّ نبی الله لَیَهجُر »یعنی همانا پیامبر خدا هذیان می گوید.
آسمان خون گریه کن ! یک صحابی، در محضر دیگر صحابه، به پیامبر خاتم(ص) چنین ناروا گفت. گر چه در این روایت گوینده را تعیین نکردهاند، لیکن، با توجه به روایت صحیح بخاری، که پیش از این نقل کردیم، جز عمر از چه کسی چنین جسارتی بر میآمد؟ آری، گوینده همان کس بود که گفت: «حَسبُنا کتاب الله.»*
بارالها ! چه مصیبتی از این بزرگتر ؟
پس از این گفت و گو و مجادله، دیگران خواستند قلم و کاغذ بیاورند، امّا پیامبر(ص) فرمود:«أوَ بَعدَ ماذا ؟!» یعنی آیا پس از چه ؟! بعد از این سخن، اگر قلم و کاغذ میآوردند و پیامبر وصیت نامه ای مینوشت که در آن اسم علی(ع) بود، مخالفان میتوانستند چند نفر را بیاورند و شهادت دهند که پیامبر آن وصیت را در حال هذیان نوشته است.
در آن هنگام چون میانشان نزاع شد، پیامبر فرمود:«قوموا عنّی لا یَنبَغی عند نبیٍّ تَنازُعٌ.» یعنی از نزد من برخیزید، که در محضر پیامبر نزاع کردن شایسته نیست.
در فجر آن روز چه گذشت ؟
بِلال، هر گاه اذان نماز میگفت، میآمد به درِ خانهی پیامبر(ص) و میگفت:«الصلوة الصلوة یا رسول الله». در سحر روز دوشنبه، در وقت اذان صبح، بلال به در خانهی پیامبر آمد و ندای همیشگی را سر داد. پیامبر(ص)، در خانهی عایشه و در حال بیهوشی بود و سرش بر زانوی علی(ع) قرار داشت. عایشه به پشت در آمد و به بِلال گفت به پدرم بگو بیاید و نماز جماعت را اقامه کند. ابوبکر آمد و ایستاد به نماز صبح. پیامبر(ص) به هوش آمد و متوجه شد که در مسجد نماز جماعت بر پاست در حالی که علی بر بالین او نشسته است. پیامبر(ص) با آن حال، برخاست و وضو گرفت و بر بازوان فضل بن عبّاس و حضرت علی(ع) تکیه کرد. پیامبر(ص) را در حالی به مسجد آوردند که از شدت بیماری پاهایش روی زمین کشیده میشد. ابوبکر ایستاده بود به نماز. پیامبر(ص) به جلوی ابوبکر آمد و نماز او را شکست و به طور نشسته نماز خواند و صحابه به پبامبر(ص) اقتدا کردند و نماز صبح را به جای آوردند. بقیهی وقایع در همان روز دوشنبه رخ داد و همان روز، پیامبر(ص) وفات یافت.
*) عمر، خود بدین امر اعتراف کرده است. بنا به نقل امام ابوالفضل احمد بن ابی طاهر در کتاب تاریخ بغداد و ابن ابی الحدید در شح نهج البلاغه، 97/3، در شرح حال عمر، یک روز طیّ مباحثهای مفصّل که میان ابن عبّاس و عمر درگرفت، عمر گفت:«پیامبر تصمصم داشت که، به هنگام بیماریاش، تصریح به نام او [=علی بن ابی طالب] کند ولی من نگذاشتم.» نیز ر.ک: المراجعات، علّامه شرف الدین، ترجمهی محمّد جعفر امامی، صص 442-443.