سقیفه قسمت اول- پی ریزی سقیفه در زمان حیات پیامبر(ص)
سقیفه قسمت اول- پیریزی سقیفه در زمان حیات پیامبر(ص)
[مطالب سلسله بحث های سقیفه تماماً از کتاب سقیفهی مرحوم علّامه سید مرتضی عسکری استخراج شده]
برای بررسی نحوهی پیریزی سقیفه در زمان حیات پیامبر اکرم(ص) باید آیات زیر را مورد بررسی قرار دهیم.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
* یَأَیهَُّا النَّبىُِّ لِمَ تحَُرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَکَ تَبْتَغِى مَرْضَاتَ أَزْوَاجِکَ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ(1)
قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَکمُْ تحَِلَّةَ أَیْمَانِکُمْ وَ اللَّهُ مَوْلَئکمُْ وَ هُوَ الْعَلِیمُ الحَْکِیمُ(2)
وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبىُِّ إِلىَ بَعْضِ أَزْوَاجِهِ حَدِیثًا فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَیْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَن بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّأَهَا بِهِ قَالَتْ مَنْ أَنبَأَکَ هَاذَا قَالَ نَبَّأَنىَِ الْعَلِیمُ الْخَبِیرُ(3)
إِن تَتُوبَا إِلىَ اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُمَا وَ إِن تَظَاهَرَا عَلَیْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَئهُ وَ جِبرِْیلُ وَ صَالِحُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمَلَئکَةُ بَعْدَ ذَالِکَ ظَهِیرٌ(4)
اى پیامبر! چرا چیزى را که خدا بر تو حلال کرده بخاطر جلب رضایت همسرانت بر خود حرام مىکنى؟! و خداوند آمرزنده و رحیم است. (1)
خداوند راه گشودن سوگندهایتان را (در این گونه موارد) روشن ساخته و خداوند مولاى شماست و او دانا و حکیم است. (2)
(به خاطر بیاورید) هنگامى را که پیامبر یکى از رازهاى خود را به بعضى از همسرانش گفت، ولى هنگامى که وى آن را افشا کرد و خداوند پیامبرش را از آن آگاه ساخت، قسمتى از آن را براى او بازگو کرد و از قسمت دیگر خوددارى نمود هنگامى که پیامبر همسرش را از آن خبر داد، گفت: «چه کسى تو را از این راز آگاه ساخت؟» فرمود: «خداوند عالم و آگاه مرا با خبر ساخت!» (3)
اگر شما (همسران پیامبر) از کار خود توبه کنید (به نفع شماست، زیرا) دلهایتان از حق منحرف گشته و اگر بر ضدّ او دست به دست هم دهید، (کارى از پیش نخواهید برد) زیرا خداوند یاور اوست و همچنین جبرئیل و مؤمنان صالح، و فرشتگان بعد از آنان پشتیبان اویند. (4)
شأن نزول آیات:
در این آیات سه امر بیان شده است:
الف: تحریم پیامبر اکرم(ص) بر خود آنچه را که خداوند بر او حلال فرموده بود برای رضای همسرانش، و این که خداوند راه گشودن سوگند ها را بیان فرموده است.
ب: خبر دادن پیامبر(ص) رازی را به یکی از همسرانش و خبر دادن آن زن، آن راز را به دیگری و آگاه نمودن باری تعالی، پیامبر(ص) را از افشای راز.
ج: تهدید باری تعالی آن دو همسر را تا آخر سوره.
پس از آن بیان نشده که پیامبر(ص)، برای رضای همسرش چه حلالی را بر خود حرام کرده و چه رازی را آن همسر پیامبر(ص) افشا نموده و پس از آن چه شده است که خداوند متعال چنان عبارات تهدید آمیزی میفرماید.
شایسته است که یادآوری کنیم که خداوند متعال میفرماید:«وَ أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَینَِّ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیهِْمْ »- النحل 44:ما این ذکر [قرآن] را بر تو نازل کردیم، تا آنچه به سوى مردم نازل شده است براى آنها روشن سازى.
در امر قرآن، دو گونه وحی بر پیامبر(ص) نازل میشده است:
-
وحی قرآنی، که همان نصّ قرآن است، که از زمان پیامبر(ص) تا به امروز دردسترس همه است.
-
وحی بیانی، که با آن تفسیر قرآن بیان میشده است.
در بیان آیه اول در روایت آمده است که پیامبر(ص) در روز نوبت حفصه، با کنیز خود ماریه همبستر شد و آنگاه که حفصه از آن داستان آگاه گردید، پیامبر(ص)، برای دلجویی حفصه، ماریه را بر خو حرام فرمود.
در آیهی دوم، خداوند این تحریم را رفع میکند.
در آیهی سوم بیان شده که پیامبر(ص) مطلبی را به عنوان راز به همسرش حفصه میفرماید، ولی او آن راز را فاش میکند. خداوند، پیامبرش را از کار وی آگاه میسازد و آن حضرت، حفصه را از فاش کردن راز آگاه میسازد. حفصه از پیامبر میپرسد که چه کسی شما را از این کار آگاه ساخت؟ پیامبر میفرمایند: خداوند عالِمِ آگاه مرا با خبر ساخت.
در آیهی چهارم لحن آیه تغییر میکند و خطاب به آن دو زن میفرماید: اگر شما از کار خود توبه کنید(به نفع شماست) زیرا دلهایتان از حق منحرف گشته است، و چنانکه بر ضدّ پیامبر پشت به پشت هم دهید، خداوند مولای اوست و جبرئیل و مرد صالح از مؤمنان(=علی) پشتیبان اویند.
در خانهی پیامبر چه پیش آمده بوده که برای رفع آن نیاز به تهدیدی چنین سخت بوده است، تا آن حد که میفرماید: پیامبر تنها نیست، خدا و جبرئیل و ملائکه و صالح المؤمنین(علی) پشتیبان و حافظ او از آن دسیسه هایند؟ آیا چه بوده که در آیات بعدی، خداوند، در مقام تهدید، میفرماید:
امید است که اگر او شما را طلاق دهد، پروردگارش به جاى شما همسرانى بهتر براى او قرار دهد، همسرانى مسلمان، مؤمن، متواضع، توبه کار، عابد، هجرتکننده، زنانى غیر باکره و باکره!
اى کسانى که ایمان آوردهاید خود و خانواده خویش را از آتشى که هیزم آن انسانها و سنگهاست نگه دارید آتشى که فرشتگانى بر آن گمارده شده که خشن و سختگیرند و هرگز فرمان خدا را مخالفت نمىکنند و آنچه را فرمان داده شدهاند (به طور کامل) اجرا مىنمایند!
اى کسانى که کافر شدهاید امروز عذرخواهى نکنید، چرا که تنها به اعمالتان جزا داده مىشوید!
اى کسانى که ایمان آوردهاید بسوى خدا توبه کنید، توبهاى خالص امید است (با این کار) پروردگارتان گناهانتان را ببخشد و شما را در باغهایى از بهشت که نهرها از زیر درختانش جارى است وارد کند، در آن روزى که خداوند پیامبر و کسانى را که با او ایمان آوردند خوار نمىکند این در حالى است که نورشان پیشاپیش آنان و از سوى راستشان در حرکت است، و مىگویند: «پروردگارا! نور ما را کامل کن و ما را ببخش که تو بر هر چیز توانایى!»
اى پیامبر! با کفّار و منافقین پیکار کن و بر آنان سخت بگیر! جایگاهشان جهنم است، و بد فرجامى است!
خداوند براى کسانى که کافر شدهاند به همسر نوح و همسر لوط مثَل زده است، آن دو تحت سرپرستى دو بنده از بندگان صالح ما بودند، ولى به آن دو خیانت کردند و ارتباط با این دو (پیامبر) سودى به حالشان (در برابر عذاب الهى) نداشت، و به آنها گفته شد: «وارد آتش شوید همراه کسانى که وارد مىشوند!»
در خانهی پیامبر و گِرد آن حضرت چه فتنه هایی به پا شده بود که پیامبر بعضی از آنها را بیان فرمود و بعضی را بیان نفرمود؟ آن دو همسر پیامبر و همکارانشان چه نقشه هایی داشته اند که برای هشدار دادن به ایشان نیازمند آن همه تهدید و بیان عاقبت کار دو زن مشرک دو پیابر(نوح و لوط) بوده است، با تصریح به این که آن دو زن به آن دو پیامبر چه نفاق و خیانت ورزیدند ودر نتیجه به آن دو زن امر شد به دوزخ بروند؟ آنچه را که در این باره در کتابهای مکتب خلفا یافته ایم چنین است:
پیامبر به حفصه دختر عمر فرموده بود که پدر تو با پدر عایشه(ابوبکر) برای گرفتن حکومت پس از من قیام خواهند کرد. این سخن را پیامبر به عنوان رازی بیان داشته بودند، لکن این راز را حفصه با عایشه در میان گذارد. عایشه هم آن را به پدرش بازگفت. ابوبکر هم آن را با عمر در میان گذارد. عمر از حفصه سؤال کرد داستان چیست؟ بگو (تا آماده شویم.) او هم راز پیامبر را برای پدرش برملا کرد.
پیامبر بخشی از جریان را، یعنی اینکه آن دو زن راز او را افشا کرده بودند، بیان نمود و بازگویی بخشی دیگر اعراض کرد. آیا این راز جز آمادگی پدران آن دو برای گرفتن حکومت پس از پیامبر چه میتوانست باشد؟
ابن عباس برای آنکه از زبان خلیفه دوم شأن نزول سوره را روایت کند، با زیرکی به او گفت: من یک سال است میخواهم از شما سؤالی کنم، هیبت شما مرا مانع است. عمر گفت: چیست؟ گفت: سؤال از آیه قرآن است. خلیفه گفت: ابن عبّاس! تو میاز قرآن علمی نزد من است و از من سؤال نمیکنی؟ در اینجا ابن عبّاس از او پرسید: سورهی تحریم دربارهی چه کسی نازل شده؟ عمر گفت: عایشه و حفصه.
در کتاب الدّر المنثور سیوطی، جلد 6 صفحهی 241، چنین آمده است:
و اذ اسرَّ النّبی الی بعض ازواجه حدیثاً. قال اسرَّ الی حفصة بنت عُمر انَّ الخلیفة من بعده ابوبکر و من بعد ابیبکر عُمر.*
از این داستان میتوان دریافت که ابوبکر و عمر برای رسیدن به حکومت نقشه میکشیدند، نقشهای برای زمان حیات پیامبر** و نقشه ای برای بعد از آن حضرت. آنچه که فعلا مربوط به بحث ماست نقشهی آن دو برای بعد از حیات پیامبر است که خود زیر بنای سقیفه شد. آن نقشه چنان بود که ابوبکر، عمر، ابوعبیده جرّاح، سالم مولای ابیحذیفه و عثمان، گرد آمدند و برای رسیدن به حکومت بعد از پیامبر هم سوگند شدند و این قرار را در نامهای نوشتند و آن را به امانت نزد ابو عبیده جراح گذاشتند. به این سبب بود که عمر میگفت:«ابوعبیده امین این امت است.» و به سبب این قرارداد بود که خلیفهی دوم بارها میگفت:«اگر ابوعبیده یا سلام مولای ابیحذیفه زنده بودند خلافت را به ایشان واگذار میکردم.»
در واقعهی تعیین خلیفهی دوم هم این جریان آشکار میشود:
ابوبکر، در مرض وفاتش، عثمان را طلبید و گفت بنویس: بسم الله الرّحمن الرّحیم، این آن چیزی است که ابوبکر بن ابیقحافه به مسلمانان وصیت میکند. امّا بعد... در اینجا ابوبکر بیهوش شد. عثمان نوشت: امّا بعد، من بر شما عمر بن الخطّاب را خلیفه قرار دادم و از خیرخواهی شما کوتاهی نکردم. چون ابوبکر به هوش آمد گفت: بخوان. عثمان نوشته را خواند. ابوبکر گفت: الله اکبر، ترسیدی مسلمانان بعد از من گرفتار اختلاف شوند؛ بلهف همین را میخواستم بگویم.
عثمان از کجا خبر داشت که ابوبکر چه کسی را میخواهد بعد از خود برای خلافت تعیین کند؟ معلوم میشود که قراردادی در کار آنها بوده که به ترتیب ابوبکر، عمر، سالم، ابوعبیده و عثمان، یکی بعد از دیگری، خلیفه شوند. این امر از دو کارِ خلیفهی دوم، عمر، معلوم میشود:
-
وقتی عمر به دست ابولؤلؤة مضروب شد، چون سالم و ابوعبیده در آن زمان از دنیا رفته بودند، عمر شورای خلافت را طوری ترتیب داد که عثمان برای خلیفه شدن رأی بیاورد.
-
از واقعهی زیر نیز روشن میشود که در زمان حیات عمر، خلیفهی سوم تعیین شده بود: ابن سعد(صاحب طبقات) از سعید بن عاص اموی نقل میکند که وی از خلیفهی دوم زمینی را در کنار خانهی خود میخواست تا خانهاش را وسعت دهد؛ چون عمر در مورد بعضی ها از این بخشش ها میکرد. خلیفه به او گفت: بعد از نماز صبح بیا تا کارت را انجام دهم. سعید، به دستور خلیفه، پس از نماز صبح به نزد او رفت و با او به محل زمین مطلوب رفتند. خلیفه عمر،با پای خود، روی زمین خطی کشید و گفت: این هم مال تو. سعید بن عاص میگوید: گفتم یا امیرالمؤمنین! من عیالوارم، قدری بیشتر بده. عمر گفت: اینک این زمین تو را بس است. ولی رازی به تو میگویم، پیش خود نگه دار. بعد از من کسی روی کار میآید که با تو صلهی رحم میکند و حاجتت را برآورده میکند. سعید میگوید: در طول خلافت عمر بن خطاب صبر کردم تا عثمان به حکومت رسید و او، همچنانکه عمر گفته بود، با من صلهی رحم کرد و خواستهام را برآورد.
از این روایت روشن میشود که خلیفهی دوم، با نقشهای که برای زمان بعد از خود کشیده بود، میدانست که خوشاوند سعید اموی، یعنی عثمان، به خلافت خواهد رسید.
علاوه بر این، از جریانات زیر نیز معلوم میشود که خلیفهی دوم در نظر داشت بعد از عثمان، عبدالرحمن بن عوف و پس از او معاویه به حکومت برسند. دلیل این مطلب آن است که در سال«عام الرُّعاف» عثمان به بیماری خون دماغ مبتلا گردید و مشرف به مرگ شد. پنهانی، در نامهای عبد الرحمن بن عوف را برای خلافت بعد از خود تعیین کرد. عبد الرحمن بسیار ناراحت شد و گفت: من او را آشکارا خلیفه کردم ولی او پنهانی خلافت مرا مینویسد. لذا بین آن دو عداوتی شدید ایجاد گردید و نفرین حضرت امیر در مورد آنها مستجاب گردید که فرموده بود: خداوند بین شما اختلاف بیندازد. عثمان از آن بیماری شفا یافت و عبدالرحمن در زمان خلافت عثمان فوت شد.
البته، امیرالمؤمنین(ع)، در همان روز که عبدالرحمن بن عوف با عثمان بیعت کرد و موجب خلافت او شد، به او فرموده بود: «به خدا قسم، تو عثمان را به لافت نرساندی مگر که (روزی) او نیز خلافت را به تو بازسپارد.» و امّا میل عمر به خلافت معاویه را، پس از این، در بخش مربوط به معاویه در زمان عمر مورد بحث قرار خواهیم داد و در اینجا به ذکر این نکته اکتفا میکنیم که اصولاً عمر میخواست خلافت در قریش باشد ولی به بنیهاشم نرسد و او ویارانش، نه تنها در زمان خودشان که بلکه برای بعد از خودشان نیز نمیخواستند که بنیهاشم به حکومت برسند.
*) در کتب مکتب خلفا، این پیشگویی پیامبر در باب خلافت ابوبکر و عمر، تأویل به بشارت آن حضرت به حکومت آن دو تن شده است! که نارواست. زیرا علاوه بر نصّ آیات یاد شده، که دلالت بر انذار و سرزنش و تهدید دارد و گویا خیانت دو تن از زنان پیامبر است که همردیف زنان نوح و لوط شمرده شده اند و چنین امری با افشای بشارت مباینت تامّ دارد.
**) نقشهای که برای زمان حیات پیامبر میکشیدند میتواند رَم دادن شتر پیامبر به هنگام بازگشت آن حضرت از غزوهی تبوکباشد تا حضرت بهه دره بیفتد و شهید شود، که البته به فضل الهی موفق نشدند. بنا به نقل ابن حزم اندلسی –از بزرگان مکتب خلفا- در کتاب ارزشمند المحلّی،11/224، از جمله کسانی که در این ماجرا شرکت داشتند و شتر پیامبر را رَم دادند، ابوبکر عمر و عثمان بودند. نصّ عبارت او چنین است:«انّ ابابکر و عمر و عثمان و طلحة و سعد بن ابی وقّاص، رضی الله عنهم، ارادوا قتل النبی صلی الله علیه و سلّم و القاءه من العقبة فی تبوک.» البته ابن حزم این روایت را، به دلیل آنکه راوی آن ولید بن عبد الله بن جمیع الزّهری است، نا موثق و از درجهی اعتبار ساقط دانسته است. لکن این رأی او غیر علمی و نارواست، زیرا مسلم و بخاری، هر دو، این راوی را موثق دانستهاند، چنانکه بخاری در کتاب الادب المفرد خویش و مسلم در کتاب صحیح خویش از وی روایت نقل کردهاند. ابن حجر عسقلانی نیز، در کتاب التّهذیب التّهذیب خویش، ترجمهی ولید بن عبد الله بن جمیع را آورده و در آنجا تصریح که بخاری و مسلم از او روایت نقل کرده اند و بنابراین حدیث ا